پناهنده شدن در مشهد مقدسی یا عتبه ای از اعتاب عالیات یا خانه یکی از مجتهدان و علمای بزرگ یا اصطبل شاهی یا تلگراف خانه و یا مجلس شورای ملی و جز آن. متحصن شدن. تحصن. پناه بردن به بست. رجوع به بست شود: ای فکنده امل دراز آهنگ بست منشین که نیست جای درنگ. ناصرخسرو
پناهنده شدن در مشهد مقدسی یا عتبه ای از اعتاب عالیات یا خانه یکی از مجتهدان و علمای بزرگ یا اصطبل شاهی یا تلگراف خانه و یا مجلس شورای ملی و جز آن. متحصن شدن. تحصن. پناه بردن به بست. رجوع به بست شود: ای فکنده امل دراز آهنگ بست منشین که نیست جای درنگ. ناصرخسرو
دست نشانده. نشاندۀ کس. منصوب. گمارده. مأمور. کسی که او را به کاری نصب کرده باشند. (برهان). گماشته که شخص از جانب خود بجائی نشاند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) : دست نشان هست ترا چند کس دست نشین تو فرشته است و بس. نظامی (هفت پیکر ص 33). کمینه دست نشان تو در جهان فتنه است بماند بر سرپا تا کجاش بنشانی. ملا ظهیر (از شرفنامۀ منیری). ، مطیع و فرمانبردار. (برهان). تابع. فرمانبر. محکوم، زراعتی که به دست نشانده باشند و تولک نیز گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). نهالی که آنرا به دست خود نشانده باشند. (آنندراج) : سرو هنر چون توئی دست نشان پدر دست ثنا وامدار هیچ ز دامان او. خاقانی. این گلبنان نه دست نشان دل تواند بادامشان شکوفه نشان چون گذاشتی. خاقانی. هم چون نهال دست نشان بهر تربیت بردم بریده خار گراز پا کشیده ام. سلیم (از آنندراج)
دست نشانده. نشاندۀ کس. منصوب. گمارده. مأمور. کسی که او را به کاری نصب کرده باشند. (برهان). گماشته که شخص از جانب خود بجائی نشاند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) : دست نشان هست ترا چند کس دست نشین تو فرشته است و بس. نظامی (هفت پیکر ص 33). کمینه دست نشان تو در جهان فتنه است بماند بر سرپا تا کجاش بنشانی. ملا ظهیر (از شرفنامۀ منیری). ، مطیع و فرمانبردار. (برهان). تابع. فرمانبر. محکوم، زراعتی که به دست نشانده باشند و تولک نیز گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). نهالی که آنرا به دست خود نشانده باشند. (آنندراج) : سرو هنر چون توئی دست نشان پدر دست ثنا وامدار هیچ ز دامان او. خاقانی. این گلبنان نه دست نشان دل تواند بادامشان شکوفه نشان چون گذاشتی. خاقانی. هم چون نهال دست نشان بهر تربیت بردم بریده خار گراز پا کشیده ام. سلیم (از آنندراج)
پادشاهی که دارای تخت و تاج باشد. (ناظم الاطباء). از عالم مسندنشین. (آنندراج) : هرکه شد تاجدار و تخت نشین تاج او آسمان و تخت زمین. نظامی. کآن تخت نشین که اوج سای است خرد است ولی بزرگ رای است. نظامی. تاج بخش شهان تخت نشین مشرق و مغربش بزیر نگین. ؟ (حبیب السیر جزو 4 از ج 3 ص 322). و رجوع به مادۀ بعد شود
پادشاهی که دارای تخت و تاج باشد. (ناظم الاطباء). از عالم مسندنشین. (آنندراج) : هرکه شد تاجدار و تخت نشین تاج او آسمان و تخت زمین. نظامی. کآن تخت نشین که اوج سای است خرد است ولی بزرگ رای است. نظامی. تاج بخش شهان تخت نشین مشرق و مغربش بزیر نگین. ؟ (حبیب السیر جزو 4 از ج 3 ص 322). و رجوع به مادۀ بعد شود